پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی با هدف بررسی تطبیقی بازنمایی مرگ در فاصلهی زمانی سه دهه (دههی شصت تا نود) در سینمای ایران و تغییرات محتوایی و بصری آن، و نیز ماهیت انتولوژیک مرگ در سینمای ایران می باشد. مبانی نظری تحقیق متکی بر نظریهی نوربرت الیاس در بارهی مرگ و تفاوتهای آن در دو جامعهی سنتی و مدرن میباشد. الیاس معتقد است در جوامع سنتی مرگ امری رویت-پذیر بود، اما در جوامع مدرن مرگ پنهان میشود. جامعهی آماری پژوهش 127 فیلم از دو دههی شصت و نود میباشد (تمامی فیلمهایی که مرگ در آنها اتفاق افتاده است) 43 فیلم مربوط به دههی شصت و 84 فیلم مربوط به دههی نود میباشد. جامعهی نمونه به نسبت فیلمهای ساخته شده در این دو دهه، 6 فیلم از دههی شصت و 12 فیلم از دههی نود به صورت تصادفی ساده انتخاب گردید. نتایج پژوهش نشان میدهد که فیلمهای دههی شصت رویکرد سنتی و پیشامدرن در بازنمایی مرگ اتخاذ کردهاند. رویتپذیربودن مرگ، حضور خانواده در لحظهی احتضار، آرامش و عدم ترس در وقت جان دادن و پذیرش مرگ، رویکرد غالب در بازنمایی مرگ در این دهه بوده است. نتایج مربوط به دههی نود نشان میدهد که بازنمایی مرگ در فیلمها مبتنی و منطبق با مرگ مدرن است؛ عدم نمایش جسد، ناخوشانیدی و ترس از مرگ، اضطراب ناشی از مرگ، عدم پذیرش و تلاش برای زندهماندن مهمترین نشانههایی بارنمایی مرگ در این دهه هستند. بر اساس پژوهش، تغییرات به وجود آمده ناشی از تغییرات اجتماعی و تغییرات فرمی و محتوایی در سینما میباشد.
پربازدیدترین ها
مقالات 'سیدعلی روحانی'
در سالهای اخیر، به واسطة تحولات فراوان در حوزة تولید و نمایش فیلم در ایران، گرایش به وجوه هنری و متفاوت در گونه های مختلف فیلمسازی، منجر به تشکیل گروه سینمایی هنر و تجربه شد. این گروه با حمایت های دولتی توانست در مدت زمانی کوتاه، خود را در میان سینماگران و مخاطبان، به عنوان پایگاهی فرهنگی برای تولید فیلم هنری، مطرح کند. مشابه چنین فرایندی را می توان در تجربة تاریخی سینمای فرانسه در دهة شصت میلادی مشاهده کرد. این پژوهش می کوشد با بهرهگیری از آرای پیر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی، به ویژه نظریة میدان وی و مفاهیم پیرامونی آن، جایگاه فرهنگی گروه سینمایی هنر و تجربه در سینمای ایران را تحلیل کند. همچنین نشان دهد که سینمای هنر و تجربه، به منزلۀ مجرایی برای سینمای هنری و تجربی، چگونه تالش میکند در میدان قدرت سینمای ایران، برای خود زیرمیدانی با ویژگی خودمختاری تعریف کند و در این زمینه، تا چه حد موفق بوده است.
در سالیان اخیر خرده فرهنگهای دهه شصت مورد توجه فرهنگ پژوهان و جامعه شناسان قرار گرفتهاست. دههای که به واسطه رویدادهای مهم تاریخی و اجتماعیاش دههای مهم در تاریخ معاصر ایران به شمار میآید. در این میان و در راستای تولیدات فرهنگی با موضوعات و مضامین این دهه، در سینمای دهه نود ایران نیز مجموعه فیلمهای کمدی پدید آمدهاند که تمرکز خود را بر بازنماییِ پارودیک خرده فرهنگهای این دهه گذارده و با استفاده از عناصر و رمزگان مشترک آنها توانستهاند تا رابطهای موثر و مقبولی با مخاطبان برقرار کنند؛ ادعایی که محبوبیت و فروش بالای این فیلمها صحهای بر آن است. از این رو آثار مذکور بستری مناسب برای مطالعه خرده فرهنگها و تامل در چرایی و چگونگی این خوانش پارودیک ایجاد کرده است. این پژوهش در تحلیل اجتماعی خرده فرهنگها ابتدا از دیدگاه دیک هبدیج بهره میگیرد و در ادامه از آرای لیندا هاچن در مطالعات پارودی و تقسیمبندی سینمایی دنهریس در رابطه با انواع پارودی سود جستهاست. در این پژوهش سعی میشود با تمرکز به سطوح معنایی این آثار و استفاده از زمینههای تاریخی و عناصر بصری خرده فرهنگها؛ به ویژگیهای این نگاه پارودیک پرداخته شود. پژوهش میکوشد نشان دهد که چگونه اتخاذ آگاهانه شیوه بازنمایی پارویک، امکان خوانش انتقادی خرده فرهنگهای این دهه را برای فیلمسازان فراهم کردهاست.