بیان مسئله: در سالهای اخیر نزدیکی روزافزون دو رشتة هنری معماری و سینما که از خصوصیات و تأثیرات دوسویة یکدیگر کاملاً آگاهاند به یک مبحث جدى آکادمیک تبدیل شده است. سینما بهعنوان یک رسانة پرمخاطب و ابزار بیانی تأثیرگذار، از طریق بازنمایی فضای معماری سهم مهمی را در خلق معنا، برقرای ارتباط حسی با مخاطب، بیان روایت و شخصیتپردازی بر عهده دارد. اما آنچه در سینمای ایران مورد غفلت قرار گرفته است نظریهپردازى دقیق در رابطه با تعامل میانرشتهاى میان این دو حوزه و راهکارهای بهرهگیری از ظرفیتهای مدیوم معماری در راستای تجلی معنا در فضای حاکم بر فیلم است.
هدف پژوهش: این پژوهش در پی واکاوی کارکرد دراماتیک کالبد و عناصر فضای معماری در سینمای اصغر فرهادی، به طور خاص فیلم «فروشنده»، و کشف مضامین آشکار و پنهان نشانههای متن فیلم است.
روش پژوهش: در این مطالعه با استفاده از روش تحلیل محتوای کیفی و چارچوب نشانهشناسی سوسور، یافتههای تحقیق بهصورت توصیفی-تحلیلی ارائه شده است.
نتیجهگیری: نتایج حاصل از مطالعه مبین این نکات است که در سینمای فرهادی ساختار معمارانة فضا نه فقط بهعنوان پسزمینة داستان، بلکه همچون عاملی دخیل در روند فیلمها، با رفتار شخصیتها و درونمایة آثار منطبق بوده و بهتنهایی مؤید احساسات و حتی ادراک معانی خاص هر فیلم هستند. همچنین هر عنصر و المانی از فضای معماری براساس مقاصد معنایی و نشانهشناختی خاصی بازنمایی میشود. بهعلاوه نتایج حاصل از تحقیق حاکی از آن است که در فیلم «فروشنده» حجمی گسترده از نشانهها به صورت کاملاً محسوس و هدفمند در قالب کالبد و عناصر فضایی معماری گوناگون همچون خانه، رنگ، نور، بافت، بازشو و اشیا به کار گرفته شده تا روایت دراماتیک داستان و انتقال معانی نهفتة آن، تعریف عملکرد و حالات کاراکترها و برانگیختن احساسات بیننده حاصل شود.
پربازدیدترین ها
مقالات برچسب 'بازنمایی'
پژوهش حاضر به بازنمایی کلیشه های منتسب به اقوام در سریال های تلویزیونی می پردازد. سؤال اصلی عبارتست از این که شخصیتهای قومی به لحاظ به ابعاد شخصیتی و اجتماعی چگونه به تصویر کشیده میشوند. روش تحلیل محتوای کیفی برای پاسخ به این سوال مورد استفاده قرار گرفت. مروری بر توصیف نمودهای متنی حاکی از آن است که بر خلاف ادعای برخی پیشینه های تجربی مبنی بر این که به نظر گروههای قومی بازنمایی کلیشهای اقوام معمولاً بر تصورات قالبی موجود در فرهنگ عامیانه استوار است وهرکدام از اقوام به گونهای خاص بازنمایی میشوند؛ در یافته های تحقیق حاضر، تفاوت چندانی در شخصیت پردازی این افراد به چشم نمی خورد. فقط در یک مورد این پیش فرض با نتایج منطبق بود؛ مردان قومیت کرد و عرب، در نمونه موردبررسی «متعصب» بازنمایی شدهاند که این ویژگی با تصورات قالبی در فرهنگ عامه همسانی دارد. در سایر موارد، از ابعاد ظاهری گرفته تا اخلاقی وجوه تعمیمی شخصیت پردازی ها بسیار بالاست. ویژگیهایی نظیر ساده دل، فرودست، غیر متجدد از یک سو و کارکرد کمیک در مجموعه های مورد بررسی از اصلی ترین درون مایه متنی هستند. سپس براساس توصیفات چهارتیپ شخصیتی از هویتهای قومی تعریف شدند که عبارتند از:تیپ مهاجر، تیپ مستحیل، تیپ مجاور و تیپ متعادل
مسئلۀ این پژوهش، بازنمایی جامعۀ ایران در مواجهه با مدرنیته در سریال قهوۀ تلخ مهران مدیری است؛ یعنی، پرسش اصلی ما این است که آیا در این سریال، جامعۀ ایران پدیدهای نامعقول و ناسازگار با مدرنیته بازنمایی میشود؟ برای پاسخ به این پرسش، از روش تحلیل روایت (الگوی تحلیل شخصیتهای گریماس) استفاده کردهایم. سپس، با استفاده از مطالعات پسااستعماری به نقد بازنمایی شخصیتهای سنتی و مدرن و موانع شکلگیری مدرنیته در ایران پرداختهایم. یافتههای پژوهش بعد از تطبیق الگوی گریماس بر چهار اپیزود سریال، نشان میدهد که همۀ شخصیتهای سنتی سریال، بهعنوان دیگری «مستشارالملک» (نماد مدرنیته) بازنمایی شدهاند؛ به عبارتی، با استفاده از کلیشههایی مانند کندذهن، تنبل، منفعتطلب و بیمنطق شخصیتپردازی شدهاند. در مقابل، قهرمان داستان (نماد مدرنیته) شخصیتی خلاق، فعال و منطقی بازنمایی شده است. در کلّ سریال، مستشارالملک نقش فاعل را برعهده دارد؛ از این مسئله میتوان چنین نتیجه گرفت که فرهنگ و جامعۀ ایران افراد را بهگونهای بازنمایی میکند که هیچ انگیزهای برای تغییر و پیشرفت ندارند. بنابراین، جامعۀ ایران فاقد هرگونه توان برای تغییر و تلاش به سمت مدرنشدن است. در روایت سریال، موانع اصلی شکلگیری مدرنیته که عبارتاند از: ساختار نظام آموزشی، ساختار عمودی قدرت، استبداد ایرانی، کندذهنی و تنبلبودن ایرانیان، مانع رسیدن قهرمان داستان به اهدافش میشود. بر اساس نقد پسااستعماری، میتوان گفت اگرچه سریال بر نقاط ضعف جامعۀ ایران بهدرستی دست میگذارد، در نهایت روایت غالب سریال به گفتمانهای شرقشناسانه نزدیک میشود که مورد نقد مطالعات پسااستعماری است.
ازآنجاییکه فیلم یک بازنمایی است که دلالتهای گوناگون را هم تولید و هم بازتولید میکند، ناگزیر با مسائل گوناگونی چون سیاست، اقتصاد، فرهنگ و... ارتباط تنگاتنگی دارد. این پژوهش در نظر دارد که ابتدا مفهوم بازنمایی را در حوزه قدرت، فرهنگ و زبان شرح دهد و بعد با استفاده از نظریات استوارت هال و استراتژیهای کاربردی او به بررسی چگونگی بازنمایی مردم افغانستان در سینمای بعد از انقلاب اسلامی ایران بپردازد. با کمک الگوهای مختص به استوارت هال و روش تحلیل سازه کیت سلبی و ران کادوری سعی میشود تا شخصیتهای افغان که در هر فیلم بهعنوان نقش اصلی ظاهرشدهاند، مورد بررسی قرار گیرند و از طریق استراتژیهای بازنمایی کلیشه سازی، طبیعی سازی و برجستهسازی، فیلمها تحلیل و واکاوی میشوند. بر اساس سؤال اصلی پژوهش؛ در خصوص چگونگی بازنمایی مردم افغانستان در سینمای ایران، نتایج تحقیق نشان میدهد که افغانها در سیر تاریخی فیلمهای بررسیشده پس از انقلاب اسلامی ایران ابتدا فردی مهاجر، خانواده گرا، محافظهکار، مطیع، ساده و سختکوش هستند که توان مالی، جایگاه فرهنگی و طبقه اجتماعی پایینی دارند. با گذشت سال ها و طی دهههای پس از انقلاب، آنها رفتهرفته در ایران رشد پیداکرده و میتوانند شرایط مالی خود را ارتقا دهند، با مردم ایران تشکیل خانواده دهند، در دانشگاه درس بخوانند، حتی از ایران نیز مهاجرت کنند.
بررسی بازنمایی فرهنگی اختلالات روانی در سینمای ایران به روش پدام (مطالعه موردی: فیلم های هومن سیدی) ۱۸
«اختلالات روانی»، به عنوان پدیده ای چندوجهی و امری فرهنگی-اجتماعی یکی از پرچالش ترین موضوعات قابل بررسی در سینما و تلویزیون است. مقاله حاضر برآن است تا از میان گفتمانهای موجود در این حوزه، رویکرد فرهنگی بازنمایی شده در فیلم های کارگردان ایرانی «هومن سیدی» را استخراج نماید. روش استفاده شده جهت بازنمایی فرهنگی اختلالات روانی در این پژوهش تحلیل گفتمان با رویکرد «پدام» است. نتایج این تحلیل نشان می دهد «هومن سیدی» برای کاراکترهای دارای اختلال روانی در فیلمهای خود، ویژگی های مشترکی چون رفتار نامتعارف، سبک پوشش و ظاهر متفاوت از هنجار جامعه، بیاعتمادی این افراد نسبت به دیگران و عدم توانایی برقراری تعامل سالم و همچنین نوعی تنهایی و جدا افتادگی این افراد از جامعه را به عنوان مشخصههای فرهنگی جهت بازنمایی انتخاب کرده است. موضوع "اختلال روانی" برای به تصویر کشیدن سرگشتگی ماهیتی انسان در جامعه امروز، به عنوان گفتمان اصلی فیلم ها بازنمایی شده است.
اُتانازی یا «مرگ خودخواسته»، مُعضلی نوظهور در جهان است که رسانه های جمعی کمتر به آن پرداخته اند. اُتانازی یک تابوی فرهنگی و اجتماعی تلقی می شود. افرادی که خواهان مرگ خودخواسته می شوند درگیر مشکلاتی چون ناامیدی، افسردگی و بیماری لاعلاج و شرایط سخت زندگی فردی و اجتماعی هستند. در این مقاله با استفاده از روش نشانهشناسی به مقایسۀ نحوۀ بازنمایی «مرگ خودخواسته» در سینمای ایران و جهان پرداختیم. روش نمونهگیری هدفمند و فیلمهای انتخاب شده «اُتانازی» و «خداحافظی طولانی» از ایران، «تو جک را نمی شناسی» از آمریکا و «دریای درون» از اسپانیاست.
اگرچه «مرگ خودخواسته» در هر سه کشور سازنده فیلمها به لحاظ قانونی و عرف دینی ممنوع است، با اینحال یافتههای مقاله نشان میدهد هر یک از چهار فیلم مرگ خودخواسته را به شیوهای کاملاً متفاوت بازنمایی میکند. در فیلم ایرانی «اُتانازی»، مرگ خودخواسته امری کاملاً منفی و تخطّی از دستورات و ارادۀ خداوند محسوب میشود؛ فیلم ایرانی «خداحافظی طولانی» که ۱۳ سال بعد از «اُتانازی» ساخته شده، با تغییر رویکردی آشکار از نگاهی یکسره منفی به مرگ خودخواسته پرهیز میکند؛ در مقابل فیلم آمریکایی «تو جک را نمی شناسی»، مرگ خودخواسته را حقی اساسی برای انسان میداند و چهره ای انسانی از مدافعان مرگ خودخواسته ترسیم میکند و فیلم اسپانیایی«دریای درون» نیز با قرار دادن مرگ خودخواسته در چارچوبی اومانیستی و سکولاریستی بازنمایی کاملاً مثبتی از این مفهوم به دست میدهد.
امروزه مطالعات پسا استعماری یکی از جدیدترین حوزههای علوم اجتماعی در کشورهای موسوم به جهان سوم است که توجه روزافزونی را به خود جلب کرده است. مطالعات پسااستعماری به دنبال آشکار کردن این مسئله است که مدرنیته چگونه در قالب گفتمان شرقشناسی در پی شکل دادن به یک چارچوب تجویزی برای رفتار استعمارگرایانه غرب با شرق است. بر این اساس "تلاش برای به رسمیت شناختن تفاوتها" را به عنوان هدف عملی خود انتخاب کرده است. تحقق این هدف نیازمند نوع خاصی از "بازنمایی" است یعنی تصویر خود در نزد "خود" و "دیگری" باید تغییر کند. بنابراین میتوان گفت مطالعات پسااستعماری خود را محدود به نقد غرب نمیکند؛ بلکه نقد تصویر خود در نزد خود و انتقاد از خود نیز بخشی از آن است. بنابراین در این پژوهش به نقد بازنمایی جامعه ایران در سریال قهوه تلخ مهران مدیری پرداختهایم. سوال اصلی ما این بوده است که روایت سریال از تقابل سنت/مدرنیته چگونه است؟ به عبارتی اینکه آیا جامعه ایران به عنوان پدیدهای نامعقول و ناسازگار با مدرنیته بازنمایی میشود؟ با استفاده از رویکرد نقد پسااستعماری برای پاسخ به سوالات فوق از روش واسازی استفاده کردهایم. یافتههای پژوهش نشان میدهد که روایت غالب سریال از تقابل سنت/مدرنیته، یک روایت سنتگریز است. بر این اساس سنت (جامعه ایران) به عنوان دیگری مدرنیته بازنمایی شده است. هرچند در موارد متعددی روایت مرکزگرای فیلم خود را واسازی میکند. اما از آنجایی که در تحلیل واسازی هدف جایگزین کردن یک مرکز با مرکز دیگر نیست، باید به دنبال ارائه راهکاری برای برون رفت از تقابل سنت و مدرنیته و کمک به فهم این تقابل در جامعه ایران باشیم. به عبارتی میتوان گفت این تقابل از اساس کذب بوده و باید به دنبال یک راه سوم یا به عبارت دیگر مدرنیته بومی باشیم.
این تحقیق در پی تحلیل دریافت افراد دارای معلولیت جسمی – حرکتی از تصاویر بازنمایی شده از آنها در سه فیلم: میم مثل مادر اثر رسول ملاقلیپور،شهر زیبا به گارگردانی اصغر فرهادی و زمانی برای دوست داشتن ابراهیم فروزش است. مخاطبان مورد نظر در این تحقیق شامل معلولین جسمی – حرکتیای هستند که توان دیداری و شنیداری را توأمان دارند، و این مخاطبان شامل نابینایان، ناشنوایان، معلولین ذهنی و سایر معلولینی که این ویژگی را ندارند، نمیشود. تحقیق پیش رو در چارچوب مطالعات فرهنگی و با رویکرد تحلیل دریافت، سعی در پی بردن به دریافت مخاطبان از این فیلمها را دارد، فیلمهایی که درباره معلولیت است و یا بخشی از فیلم به بازنمایی معلولیت پرداخته است. به این ترتیب به دنبال پاسخگویی به این سوال کلی بودیم که افراد دارای معلولیت چه دریافتی از این فیلمها دارند. روش به کار برده شده در این تحقیق، روش کیفی است که البته برای انسجام بخشیدن به یافتهها از روش نظریه زمینه مبنا نیز برای کدگذاری و مقولهبندی آنها یاری جستیم؛ در این راستا از دو تکنیک مصاحبه عمیق و مشاهده مشارکتی استفاده شده است. یافتههای تحقیق حاکی از آن است که از سوی مخاطبان خوانشهای متفاوتی از فیلمها صورت گرفته است، البته این تفاوت میان زنان و مردان بیشتر نمایان است. نتایج حاصل از این تحقیق نشانگر فعال بودن مخاطبان در عرصه دریافت است. در پایان، نتایج حاصل از یافتهها به صورت مقولههایی ازقبیل ترحم، عدم امکان ازدواج، همجواری معلولیت با امور مقدس و غیره، قرار داده شده است.
سینمای ایران بعد از انقلاب اسلامی، به لحاظ دینی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با تحولات زیادی روبه رو شد و بخش مهمی از آن تحت نظارت دولت براساس اهداف فرهنگی جدید پس از انقلاب به حیات خود ادامه داد. یکی از موضوعات مطروحه در سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی، توجه به موضوع اقلیت ها، ازجمله اقلیت های دینی بوده و هست. پژوهش حاضر سعی دارد، به مطالعه نحوه ی بازنمایی اقلیت های دینی در سینمای ایران بعد از انقلاب اسلامی براساس آرای استوارت هال بپردازد. در این پژوهش برای تجزیه و تحلیل شخصیت های اقلیت، که در نقش های اصلی یا فرعی در فیلم ها ظاهر شده اند، علاوه بر استراتژی های استوارت هال در بحث بازنمایی، از سطوح رمزگان جان فیسک نیز استفاده شده است. نتایج به دست آمده از این پژوهش نشان می دهد، غالب ترین رمزگان استفاده شده در بازنمایی شخصیت های اقلیت، آیین های دینی، مذهبی و ایدئولوژی اعتقادی اقلیت ها، رمزگان فنی دیالوگ بوده است. ایدئولوژی "خود" و "دیگری" یا "ما" و "آنها" در اکثر فیلم ها تکرار می شود. شخصیتهای اقلیت نسبت به شخصیت های مسلمان معمولاً آسیب پذیر هستند. در این فیلم ها به طور کلی، به نوع زندگی اقلیت ها، فعالیت های اجتماعی و دینی آنها کمتر اشاره شده است و در نهایت، به نظر می رسد در سال های بعد از انقلاب اسلامی، استفاده از رمزگان های کلیشه ای برای بازنمایی شخصیت های اقلیت در فیلم ها، تکرار شده اند و بداعت و خلاقیتی در بازنمایی ها دیده نمی شود.
زنان حدود نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهند و در همة حوادث مهم کشور، بخصوص جنگ تحمیلی سهم بسزایی داشته اند. با توجه به همه گیر بودن رسانة سینما و تأثیر آن بر مخاطبان، بازنمایی نقش زن در سینمای دفاع مقدس بر اساس واقعیت، اهمیت بسیاری در رفع خلاءهای موجود دارد. این مقاله ضمن بیان مبانی نظری بازنمایی، به بررسی حضور واقعی زن در جنگ پرداخته، با بهره گیری از روش تحلیل کیفی، چگونگی بازنمایی حضور زنان، در سینمایی دفاع مقدس را مورد کنکاش قرار داده است. سؤال اصلی پژوهش این است که بازنمایی نقش زن در سینمای دفاع مقدس تا چه میزان به واقعیت حضور زن در دفاع مقدس و نقش وی به عنوان کنش گر اصیل توجه داشته است؟ یافته ها حاکی از آن است که بازنمایی در سه عرصه : فعالیت زنان در پشت جبهه، حضور در میدان نبرد و نیز نقش زنان پس از جنگ به صورت کامل انجام نشده و در برخی عرصه ها، زن به عنوان کنش گر اصیل نه تنها بازنمایی نشده، بلکه بیشتر به سمت کلیشه سازی و طبیعی سازی سوق پیدا کرده است.
نوع روابط زن و مرد و مرزبندی در تعاملات این دو جنس، تأثیری تعیین کننده بر روح و روان فرد، استحکام خانواده و رشد و پیشرفت جامعه دارد. حال اگر رسانة تأثیرگذاری چون سینما، برخلاف دین و فطرت، به پایه گذاری اخلاق جنسی ویژ ه ای در جامعه مبادرت ورزد که حریم های میان زن و مرد شکسته شود، اثر مخربی بر تفکر و رفتار مخاطب خواهد گذاشت که به سادگی جبران پذیر نیست. این مقاله به دنبال آن است تا با نگاهی جامع به آیات و روایات مربوط به روابط میان دو جنس نامحرم، مؤلفه های روابط عفیفانه را استخراج کند و سپس با تحلیل نشانه شناختی فیلم سینمایی «دربارة الی» که یکی از تولیدات فکری دهة هشتاد سینمای ایران است، نوع بازنمایی این فیلم از روابط زن و مرد نامحرم و میزان انطباق یا فاصلة آن با آموزه های اسلامی را بررسی کند. طبق این بررسی مشخص می شود که فیلم با به کارگیری رمزهای اجتماعی و فنی، نوعی از روابط زن و مرد را بازنمایی کرده که هیچ شباهتی به ملاک های عفاف اسلامی ندارد. مفاهیم ایدئولوژیک فیلم، مفاهیمی اباحه گرانه و حیازداست.
رسانه ها امروزه تلاش می کنند که آنچه را می خواهند بازنمایی کنند، نه آنچه حقیقت دارد. بنابراین، وجود شکاف میان واقعیت و آنچه در رسانه ارائه می شود، سبب شده است تلاش های بسیاری برای توصیف و تبیین چگونگی و چرایی شکل گیری بازنمایی رسانه ای از جهان خارج صورت گیرد. این مقاله به بازنمایی ایران هراسی در سینمای هالیوود پرداخته و تلاش کرده است با روش نشانه شناسی جان فیسک به نقد و بررسی فیلم سینمایی آرگو، که جایزة «اسکار» 2013 را گرفته، بپردازد. نتیجه ای که حاصل شده این است که فیلم مزبور به تحریف فرهنگ و رفتار ایرانیان و حقیقت واقعة 13 آبان 1358 پرداخته و تلاش کرده است مردمان ایران را مردمانی خشن، غیرمنطقی و نیمه وحشی نشان دهد. این مقاله به بررسی رمزگان اجتماعی و فنی و ایدئولوژیک نهفته در این فیلم پرداخته است.
امروزه رسانههای جمعی زمینه را برای بیان مسائل زندگی عموم در سطح ملی و بینالمللی فراهم آوردهاند. صنعت سینما در نقش رسانهای تأثیرگذار، برای نمایش و معرفی برخی از این عناصر اصیل در قالب الگویی پایدار کوشیده است؛ اما از ابتدای شکلگیری تا کنون، به دلیل محدودیتهای هر دوره، تنوع ژانر اندکی داشته است و همین موضوع، بر شخصیتپردازی فیلمها و ارائۀ الگوهای انسانی و شخصیتهای رفتاری و اخلاقی تأثیر چشمگیری داشته است.
در این پژوهش پس از مرور مفاهیم فیلم دینی از دیدگاه اندیشمندان این حوزه، نظریۀ بازنمایی را بررسی خواهیم کرد که یکی از اساسیترین و مهمترین مفاهیم در مطالعات فرهنگی و رسانهای است؛ و درنتیجه چگونگی بازنمایی روحانیت را در فیلم «طلا و مس» با استفاده از روش تحلیل گفتمان ترکیبی بررسی میکنیم. براساس نتایج، فیلم طلا و مس از سویی نقدی است بر جامعهای که همواره پایبندی به اخلاق را فریاد میزند اما در بسیاری از لحظات دلیلی برای بیاخلاقی حاکم بر فضای جامعه ندارد؛ از سوی دیگر راه رسیدن به عرفان حقیقی را حضور در متن جامعه و توجه به مسائل جزئی نهفته در زندگی بیان میکند که نتیجهاش حرکت از اخلاق نظری به اخلاق عملی است.
پژوهش حاضر به این پرسش پاسخ میدهد که جایگاه زنان سینماگر در سینمای قبل و بعد از انقلاب اسلامی (1347-1392) چه تغییراتی کرده است. براساس یافتههای پژوهش با تکیه بر دیدگاه بازتاب و روش اسنادی و تحلیل محتوای کمی، در دورة ده سالة پیش از انقلاب، حضور زنان در عرصة سینما به غیر از جایگاه موسیقی و تا حدودی جایگاه بازیگری در سایر جایگاهها از دورههای مختلف بعد از انقلاب کمتر بوده است. در دورة «دفاع مقدس» علیرغم کاهش تعداد فیلمهای تولیدشده، زنان در برخی جایگاههای مهم مانند کارگردانی و تولید فیلم حضوری پررنگ داشتند، اما در دو بخش موسیقی و بازیگری، میزان مشارکت آنها کاهش چشمگیری داشته است. ویژگی شاخص دورة «سازندگی» افزایش مشارکت زنان در اغلب جایگاهها در مقایسه با قبل است. در دورة «اصلاحات» با وجود کاهش تعداد فیلمهای تولیدشده، حضور زنان در تمام جایگاهها بهجز بازیگری از دورة پیش از خود با افزایش مشارکت مواجه بوده است. در دورة «عدالت محوری» مجموع حضور زنان در عرصههای گوناگون تولید فیلم در مقایسه با دورة قبل و در مقایسه با کل فیلمهای تولیدشده، با کاهش مواجه بوده است. همچنین در این دوره، شاهد کاهش معنادار حضور زنان در سه عرصة موسیقی، بازیگری و صدا در مقایسه با دو دورة قبل هستیم، اما در دو عرصة نویسندگی و کارگردانی، حضور زنان از دورة قبل اندکی افزایش یافته است.
این مقاله در پی مطالعة نحوة بازنمایی ابعاد مختلف دینداری طبقات اجتماعی در سینمای پس از انقلاب ایران است. ابعاد دینداری مورد نظر در پژوهش فعلی از مدل دینداری گلاک و استارک استخراج شدهاند و همچنین دلالت مورد نظر از طبقة مبتنی بر نظریة تمایز بوردیو است. درنهایت دو سطح نظری مذکور در بستر رویکرد برساختگرایی هال در باب بازنمایی، تحلیل شدهاند. از میان دهها فیلم سینمایی پس از انقلاب ایران، برای هر دهه دو فیلم که از لحاظ نظری قرابت بیشتری با معیارهای پژوهش داشتند، انتخاب و به روش نشانهشناسی انتقادی جان فیسک بررسی شدند. فیلمهای انتخابشده عبارتاند از: توبة نصوح (1361) و دو چشم بیسو (1363) در دهة شصت، از کرخه تا راین (1371) و بوی کافور، عطر یاس (1379) در دهة هفتاد، خانهای روی آب (1380) و کتاب قانون (1387) در دهة هشتاد و رسوایی 1 (1391) و طبقة حساس (1392) در دهة نود. این فیلمها در سه سطح واقعیت، بازنمایی و ایدئولوژی بررسی شدند. درنهایت نحوة ترکیب و به انسجام رسیدن دو سطح اول در سطح آخر یعنی ایدئولوژی نشان داده شدند. با استفاده از مطالعة نشانهشناختی فیلمها، رمزگانهای مربوط به ابعاد دینداری هر طبقه در هریک از دهههای بعد از انقلاب نشان داده شد. همچنین نشانهشناسی انتقادی فیلمها حاکی از آن بود که بازنمایی ابعاد پنجگانة دینداری هریک از طبقات اجتماعی، متأثر از گفتمانهای حاکم بر هر دهه، تغییرات مشخص و قابلتوجهی داشته است. از جملة این تغییرات میتوان به کاهش چشمگیر ابعاد دینداری طبقة فرودست، از جمله بعد عاطفی در مقایسه با دهة شصت، ثبات نسبی ابعاد دینداری طبقة متوسط از دهة هفتاد به بعد و همچنین پررنگترشدن بعد مناسکی دینداری طبقة مرفه در دهة اخیر اشاره کرد که چنین تغییرات و نوساناتی در نظام بازنمایی سینما متأثر از تغییرات گفتمانهای حاکم بر هر دهه بوده است.
در این مقاله، نقشهای جنسیتی و چگونگی بهرهگیری از رمزگان اجتماعی، فنی و ایدئولوژیک در موقعیتهای مختلف زنان و مردان در فیلم «سعادتآباد» بهکمک روش نشانهشناسی جان فیسک بررسی شده است. تحلیلهای بهدستآمده نشان میدهد، برساخت اجتماعی جنسیت صورتگرفته، بهویژه برای زنان، گاهی رهاییبخش و نقادانه و گاهی تبعیضآمیز است. این فیلم موقعیتهای اجتماعی هر دو جنس را به چالش میکشد. همچنین نگاهی نقادانه به روابط زناشویی مدرن و روابط دوستانة طبقة متوسط دارد و کیفیت و کمیت روابط را ارزیابی میکند یافتهها نشان میدهد، با وجود خارجشدن زنان و مردان و خانوادة طبقة متوسط از سبک زندگی و موقعیتهای سنتی در این فیلم، قرائت مرجح متن برای زنان نقشهای خانهداری، نداشتن استقلال و وابستگی است؛ درحالیکه مردان نیز در این فیلم مضطرب، غمگین، کماقتدار، تنها و مستأصل بازنمایی شدهاند، اما بهطورکلی بازنمایی جنسیت در این فیلم از قالبهای مرسوم چندان فاصله ندارد.
فیلمهای سینمایی متأثر از پراکسیس، گفتمانهای سیاسی در بازنمایی واقعیت هستند. گفتمان مسلط، بر آن است تا الگوهای کنشی و حیات مطلوب خود را به نمایش بگذارد و سینما یکی از مجراهای آن است. پژوهش حاضر در تلاش است تا با استفاده از روش تحلیل روایت، بازنمایی طبقات مختلف را در ذیل گفتمان اصولگرایی عدالتخواه مطالعه کند. بدینمنظور 67 فیلم که در بین سالهای 1388-1384 در ایران نمایش داده شدهاند، بهعنوان حجم نمونه و به شیوۀ نمونهگیری هدفمند گزینش شدهاند. نتایج نشان میدهد فیلمهای سینمای ایران پنج طبقۀ بالای مدرن، طبقه بالای سنتی، طبقۀ متوسط مدرن، طبقۀ متوسط سنتی و طبقۀ پایین را بازنمایی میکنند. این طبقات، براساس «نمایش ثروت» بهطور عمودی و «ارزشهای اجتماعی» بهطور افقی از هم مجزا میشوند. در سطح گفتمان فیلم، طبقات با ویژگیهای سنتی، نزدیکی بیشتری با گفتمان اصولگرایی عدالتخواه دارند و در سطح داستانی، گفتمان، روایت آنان را تأیید کرده است. طبقۀ پایین بهعنوان پایگاه اصلی گفتمان عدالتخواه، بهمثابۀ افرادی خونگرم، خانوادهدوست، زحمتکش و قربانی بازنمایی میشوند که همواره با مشکلات دستوپنجه نرم میکنند. این مشکلات به شکلی خیالی هستند که در انتهای روایت فیلمها حلوفصل میشوند. درنهایت گفتمان حاکم، با فروکاست مسئلۀ اساسی این طبقه شامل فقر به امور دیگری مانند ازدواج، از مسئولیت خود در قبال توزیع عادلانۀ ثروت شانه خالی کرده است.
این پژوهش با هدف تحلیلمحتوای بحران زیستمحیطی دریاچهارومیه در سریالهای رسانه ملی انجام شده است. در ابتدا، از مبانی نظری ارتباطات زیستمحیطی- مبنی بر نقش رسانهها در شکلدهی به تعامل جوامع و محیطزیست، آگاهیبخشی و نحوه مقابله با بحرانهای زیستمحیطی- بهره بردهایم. در ادامه، نظریههای «تأثیر پیامهای ارتباطی»، «سهگانه یادگیری اجتماعی و جامعهپذیری»، «برجستهسازی» و نظریه «چهارچوبسازی» را با محوریت برساخت معنا مورد بحث و بررسی قرار دادهایم. در این پژوهش، از روش تحلیلمحتوای کیفی با رویکرد قراردادی بدون تحمیل مقولههای ازپیشتعیینشده استفاده شده است. جامعه آماری، سریال «دریا»ست و مضامین مرتبط با موضوع پژوهش انتخاب و تحلیل شدهاند. در سریال «دریا»، بحران زیستمحیطی دریاچهارومیه، اثرات اجتماعی و اقتصادی آشکاری را بر جوامع پیرامون حوضه آبریز تحمیل کرده که پدیدههای بیکاری، مهاجرت، افزایش جرم، از بین رفتن کشاورزی، تعطیلی کشتیرانی و صنعت گردشگردی از جمله آنهاست. سریال «دریا»، دومقوله «مدیریت منابع آب» و «اصلاح روند توسعه نامتوازن کشاورزی» را به عنوان راهکارهای گذر از بحران، ارائه و آینده احیای دریاچه ارومیه را امیدبخش ترسیم میکند. در این سریال، انسان، مهمترین عامل اثرگذار در پدیدآمدن بحران زیستمحیطی دریاچه ارومیه تصویر شده، اما این عامل، بدون طرح مسئله یا پرداختن به معضل اقدامات کلانسیستم تنها به مسئله اقدامات انسان به مثابه کشاورز در سطح خُرد بسنده میکند.
تحلیل نشانه شناختی بازنمایی خانواده در مجموعههای تلویزیونی (مطالعۀ موردی: مجموعۀ لحظۀ گرگ و میش) ۱۵
خانواده از جمله مضامین و بن مایه های محوری مجموعههای تلویزیونی است. پژوهش حاضر به مطالعۀ نشانهشناختی یکی از پربینندهترینِ این مجموعهها، باعنوان لحظۀ گرگ و میش، میپردازد که موضوع اصلی آن تحول خانواده در دهههای گذشته است. از مدل نشانهشناسی جان فیسک برای تحلیل متن استفاده شده است. نتایج نشان میدهد که لحظۀ گرگ و میش با کاربست انواع مختلف رمزگان سعی در دراماتیزهکردن سویههای عادی زندگی خانوادگی و ایدهآلیزهکردن خصایل پیشامدی آن دارد تا شکلی از خانوادۀ آرمانی را که غیرتاریخی و ماورایی است بهمنزلۀ الگو معرفی کند. ویژگیهایی مثل اقتدار مردانه، خانوادۀ گسترده، فرزندآوری و همسرگزینی ستایش میشود و برای تعارضها و واگراییهایی خانواده صرفاً راهحلهایی اخلاقی و فردی تجویز میشود. خانوادۀ آرمانی پاسخگویی تمامی نیازها و خواستههای اعضا است و یگانه مأمن باثبات و تسلابخش است که فرد باید در پناه آن به جستجوی کمال برآید. برخی از عمدهترین مضامین این مجموعه که در سطح هر سه نوع رمزگان برساخت و بازنمایی میشود عبارتند از: نوستالژی گذشتۀ طلایی؛ بازتولید ایدئولوژی مردسالاری؛ دراماتیزه کردن امور روتین و روزمره از طریق خلق صحنهها، نماها و سکانس-های نامتعارف؛ توجیه اطاعت فرد از نهادهای ریشهدار سنتی؛ پنهان نمودن نقش ساختارهای اجتماعی؛ روانشناسانه کردن مسایل اجتماعی؛ ارایۀ راهحل فردی برای غلبه بر شکاف نسلی؛ برجسته کردن نقش افراد در کمرنگشدن اعتماد اجتماعی؛ و بازنمایی تنوع گروههای اجتماعی و سبکهای زندگی در قالب دوگرایی خیر و شر.
دهه هفتاد و شروع «دوران سازندگی»، از نقاط عطف تحولات سنت و مدرنیته، پس از انقلاب است که بیش از هر چیز در سبک زندگی نمود مییابد. این تحقیق برآن است تا با رویکرد مطالعات فرهنگی، بازنمایی «سبک زندگی» در سریالهای خانوادگی پربیننده در دهه هفتاد را مطالعهکند. بهاینمنظور سریال پدرسالار، به عنوان پربینندهترین سریال خانوادگی، که موضوع آن بهطور وثیقی با حوزه سبک زندگی مرتبط بود برای مطالعه موردی انتخابشد. در بخش ادبیات نظری؛ دیدگاههای صاحبنظران در باب سبک زندگی بررسی و در ادامه نظریه بازنمایی برساختگرا به عنوان چارچوب نظری انتخاب گردید. در بحث روش، از دو الگوی نشانهشناسیِ «کیت سلبی و ران کاودوری» و «تحلیل سهگانه فیسک» بهرهگیری شده است. نتایج نشان میدهد بازنمایی سبک زندگی حول دو محور اصلی صورت گرفتهاست. اول تضاد نسلی و دوم تضاد سبک زندگی سنّتی با نوگرا. سنخشناسی سبک زندگی در قالب تقابل دوگانة «سبک زندگی سنّتی نسل قدیم» و «سبک زندگی نوگرای نسل جدید» بازنمایی گردیده است. این سریال تلفیق سبک زندگی سنّتی و نوگرا را برای جامعه ایرانی تجویز میکند. این تلفیق شامل داراییها، ارزشها، نگرشها و الگوی روابط انسانی میشود. «تأکید بر شکاف نسلی»، «نقد سبک زندگی سنّتی مردسالار نسل قدیم» و «عدم دخالت دادن مذهب در تقابل سبک زندگی» ازجمله معانی مرجح این سریال است.
یکی از کارکردهای اساسی رسانهها، بازنمایی واقعیتهای جهان خارج برای مخاطبان است. تصویری که ما بهمثابه یک مخاطب از پدیدههای مختلف داریم، در موارد زیادی ناشی از تجربه مواجهه با گزارشها و تصاویری است که بهوسیله رسانهها ارائه شده است. چادر بهعنوان حجاب برتر مورد نظر دین مبین اسلام، یک پدیده فرهنگی در حوزة پوشش زنان است که در طول سالها، در تلویزیون بازنمایی شده است. این پژوهش در پی پاسخ به این سؤال است که چادر در سالهای پس از انقلاب اسلامی چگونه در سریالهای تلویزیونی بازنمایی شده است. در این پژوهش، با استفاده از روش تحلیل محتوای کمی، شخصیتهای چادری 40 سریال از پربینندهترین سریالهای پخش شده از تلویزیون ایران در سالهای پس از انقلاب اسلامی مورد تحلیل قرار گرفته است. به این دلیل که واحد تحلیل در این پژوهش، «شخصیت» است، بر این اساس تعداد 107 شخصیت چادری این سریالها، بهصورت تمام شماری انتخاب و مورد بررسی قرار گرفتهاند. برای تجزیه و تحلیل اطلاعات از نرمافزار spss و آمار توصیفی و استنباطی (آزمون کای اسکور) استفاده شده است. یافتههای تحقیق حاکی از آن است که در سالهای پس از انقلاب اسلامی تصویر مطلوبی از زنان چادری در تلویزیون ارائه نشده است، بهطوریکه زنان چادری یا اساساً حضور پررنگی در سریالهای تلویزیونی ندارند یا اگر دارند اغلب دارای ضعفها و مشکلات مختلفی هستند که در مقایسه با شخصیتهای زن غیر چادری نمود پررنگتری دارد. زنان چادری بهگونهای معنادار؛ مسن، بدون تحصیلات دانشگاهی، از طبقه متوسط و پایین جامعه، دارای مشکلات روحی و روانی و دارای چهرهای متوسط و زشت به تصویر کشیده شدهاند. بر این اساس چادر، پوشش زنی معرفی میشود که احتمالاً کمتر مخاطبی تمایل به همذات پنداری و احیاناً الگوبرداری از او خواهد داشت.