نشانهشناسی فرهنگی از حوزههای مطالعه فرهنگ و هنر است که توسط اعضای مکتب مسکو/تارتو پدید آمده است. این الگوی فکری از یکسو به فرهنگ به مثابه موجودیتی مستقل که سپهری قائم به ذات دارد نگاه میکند و از سوی دیگر این سپهرفرهنگی را پدیدهای آمیخته و دارای مرزهایی میداند که به واسطه آن با دیگر حوزهها به گفتگو مینشیند. فرهنگها با این مرزها و از طریق ترجمه بینافرهنگی و فرآیندهای جذب و طرد با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. در اینجا همپوشانی میان رمزگانهای دو فرهنگ سبب پیوستگی میشود و نقاط بیرون قرار گرفته از مرزهای مشترک گسستگی را شکل میدهند. مقاله حاضر در نظر دارد با توجه به این نظریه، به ادبیات نمایشی ایران که شاخه ای از فرهنگ ایران زمین را شکل میدهد نگاهی نو بیاندازد؛ همچنین به میزان گسست و پیوستگی در دوره پیشامشروطه در ادبیات نمایشی ایران پی ببرد. لذا برای نیل به این هدف ابتدا به معرفی و بررسی مفاهیم و اصطلاحات طرح شده در این نظریه پرداخته خواهد شد، پس از آن به مطالعه تئاتر پیشامشروطه از چشمانداز این رویکرد میپردازد و در نهایت، "چگونگی حکومت زمان خان" اثر میرزا آقا تبریزی نخستین نمایشنامهنویس ایرانی را در این رویکرد قرار داده و بررسی خواهد نمود.
پربازدیدترین ها
مقالات
آماری که از کشورهای دارای صنعت سینما در خصوص آثار اقتصادی این صنعت منتشر میشود، تأثیر رشد تولیدات سینمایی بر اقتصاد ملی را به خوبی نشان میدهد. توسعه این صنعت از یک سو موجب فراهم آوردن اشتغال مولد و رشد تولید ناخالص داخلی شده و از سوی دیگر به طور غیرمستقیم به توسعه صنایع مرتبط مانند رسانهها و تلویزیون، تبلیغات و غیره کمک میکند. زنجیره ارزش شرکت، کلیه فعالیتهایی که با اجرای آنها مزیت رقابتی با هزینه پایینتر یا با کیفیت بهتر، ایجاد میگردد را، شناسایی میکند. معمولاً، هر حوزه کسب و کاری میبایست یک زنجیره ارزش داشته باشد. هدف از پژوهش حاضر نیز شناسایی زنجیره ارزش صنعت سینمای ایران و تاثیر هر یک از متغیرهای شناسایی شده در میزان فروش فیلم است. نمونه آماری تحقیق، صاحبنظران صنعت سینما در سطح شهر تهران بوده و در بازه زمانی نیمه نخست سال1392 اقدام به جمعآوری نظرات این افراد گردید. جهت تجزیه و تحلیل دادهها، تحلیل عاملی اکتشافی، تحلیل عاملی تاییدی و مدلسازی معادلات ساختاری در نرمافزار لیزرل مورد استفاده قرار گرفت. نتایج نشان داد که از میان فعالیتهای اصلی، آماده ورودی و از میان فعالیتهای پشتیبانی، تهیه تامین مواد و امکانات بیشترین تاثیر را بر فروش فیلم دارند.
یکی از محبوبترین گونههای مجموعههای تلویزیونی، گونة مجموعههای تاریخی است. طراحی صحنة اینگونه آثار، در زمرة مشکلترین انواع صحنهپردازی بهشمار میرود. مشکلاتی نظیر عدم احاطة کامل بر دورة تاریخی مزبور و فقدان شناخت کامل معماری دورة یادشده، ازجملۀ این مسائل بهشمار میروند. هدف این نوشتار، گشودن پنجرهای تازه و علمی بر معماری دوران پهلوی اول و چگونگی استفاده از آن برای طراحی صحنة تلویزیون و سینما است. دورهای تاریخی که سریالهای متعددی بر مبنای آن ساخته شده و در بسیاری از آنها، صحنهپردازی علمی و درستی صورت نگرفته است. روش مورد استفاده در تحقیق، روش تطبیقی است و در همین زمینه، تلاش شده است از نظریههای دکتر حبیبی و دستهبندی وی مبنی بر معرفی چهار الگوی مشخص و علمی معماری دورة پهلوی اول استفاده شود. در ادامه، طراحی صحنة مجموعۀ مدار صفر درجه بررسی شده و الگوی چهارگانة دکتر حبیبی، با صحنهپردازی این سریال تطبیق داده شده است. نتیجة این تحقیق، طراحی صحنة مدار صفر درجه را بهعنوان نمونهای درست، علمی و منطبق بر اصول معماری شهری دورة پهلوی اول معرفی کرده است و آن را بهعنوان یک الگو به طراحان صحنه پیشنهاد میدهد.
اصطلاح «محیط انگارهگرایانه» به فضایی اشاره میکند که دارای ظاهر گولزننده است و میتواند در مخاطب، تصوری غیرواقعی از آنچه واقعاً وجود دارد، ایجاد کند. این سنت از یونان باستان تاکنون استمرار داشته و به شکلهای مختلفی ساخته شده است. صحنهپردازی تئاتر معاصر غرب به مدد تکنولوژیهای نوین، فضاهای دیجیتالیای را ایجاد کرده که به آنها «دکور نرم» میگویند. این فضاها قادر به خلق محیطهای انگارهگرایانهاند و به همراه «دکورهای سخت»، اِمکانهای اجرایی جدیدی برای کارگردانی و بازیگری به وجود آوردهاند. هدف اصلی مقاله حاضر، تبیین نقش فضاهای دیجیتال در کمک به خلق محیطهای انگارهگرایانه در صحنهپردازی تئاتر معاصر غرب و نیز اِمکانهای اجرایی جدیدی است که در حوزهی بازیگری و کارگردانی به دست آمده است. در این مسیر، تکیه بر آثاری از جورف اسووبودا، پاول سرمون و مارسل روکا است. روش تحقیق، توصیفیـ تحلیلی بوده و با استناد به منابع کتابخانهای و تصاویر انجام شده است. نقش تصویر متحرک، فناوری تلماتیک و بدن بازیگر، به عنوان ارکان اساسی خلق محیطهای انگارهگرایانه، مطرح است. نتایج پژوهش نشان میدهد، تکنولوژیهای دیجیتال نهتنها باعث تعامل و اشتراکگذاری فضای داخل و خارج از صحنه برای بازیگری و کارگردانی شدهاند، بلکه نوید پدیدآمدن مدیوم جدیدی را میدهند که شاید بتواند هر آنچه را تئاتر کم دارد و همهی آنچه را سینما نمیتواند به دست آورد، محقق کند.
پس از اعلام سیاستهای مبتنی بر گسترش مناسبات سرمایه داری و سرکوب سیاسی مخالفان، همگام با آغاز مدرنیزاسیون پهلوی دوم و همزمان با آغاز برنامههای توسعة اقتصادی و اجتماعی در دهه های 1330 و 1340 خورشیدی، برخی از سینماگران ایرانی فرم و مضامین متفاوت با جریان فیلمسازی تجاری را تجربه کردند. دلایل گوناگونی برای این تحول میتوان برشمرد؛ از جمله شرایط اجتماعی، ارتباط سینماگران با محافل ادبی، و تحولِ ادبیات داستانی در ایران و اقتباس از آثار ادبی مدرن. فیلم خشت و آینه (1344)، اثر ابراهیم گلستان، از جمله فیلم هایی است که از نظر درونمایه و فرم متفاوت و بدیع است. شیوة روایت فیلم خشت و آینه کاملاً به آنچه میخائیل باختین، یکی از مهمترین نظریه پردازان ادبیات در سدة بیستم میلادی، با عنوان «نظریة منطق مکالمهای» مطرح کرده، مرتبط است. هدف از پژوهش حاضر بررسیِ پیوستگی تحولات سینمای هنری و جامعة ایران با مدرنیزاسیون دهة 1340 خورشیدی به روش توصیفی- تحلیلی است و همچنین مقایسة فیلم خشت و آینهبا دیدگاه باختین و منطق مکالمهای او. نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد که فیلم خشت و آینه، به منزلة یکی از مهمترین آثار سینمای ایران، از شیوه های روایی مدرن و منطق مکالمه ای باختین بهره برده است.
نزد فیلسوفان یونان باستان، آنچه امروزه بدان هنرهای زیبا یا هنرهای نمایشی میگوییم دارای فرایندی تقلیدی یا محاکاتی است؛ کنش تقلید و داوری دربارة آثار هنری تابع قوانین و معیارهایی بوده است. سینما را نیز میتوان در زمرة هنرهای تقلیدی بهشمار آورد. در این جستار به بررسی دیدگاه های دو فیلسوف دنیای قدیم، یعنی افلاطون و ارسطو، میپردازیم. بنابراین، نخست امکان اخذ نظریه یا فلسفه ای در خصوص سینما را در اندیشة ایشان بررسی میکنیم. سپس، به بررسی سینمای مطلوب از نظر ایشان در صورت امکان میپردازیم. افلاطون در دفتر دهم جمهوری از معیارهایی برای پذیرش یا نپذیرفتنِ هنرهای محاکاتی در زیباشهر خود سخن میراند. مرجع اصلی برای درک آرای ارسطو در خصوص هنرهای تقلیدی رسالة بوطیقا است. روش بررسی در مطالعة حاضر تحلیلی- توصیفی است. از جمله نتایج این پژوهش عبارتاند از: بررسی و نقد نظر افلاطون دربارة هنر، به ویژه در نسبت آن با ساختار سینما. اساساً به واسطة ناآشنایی با مبانی اندیشة وی انجام پذیرفته است. همچنین امکان اخذ ملاک هایی برای ارزشگذاریِ آثار سینمایی در اندیشة افلاطون و ارسطو وجود دارد و میتوان ویژگی های سینمای مطلوب از نظر ایشان را نیز ترسیم کرد. در این مطالعه تا حدی به این مهم پرداخته ایم.
ساختار دیداری در یک فیلم، ساختمانی به هم پیوسته از عناصر بصری آن فیلم است که از آن برای پیشبرد قصه، تولید معنا و انتقال احساس استفاده میشود. از این رو برای شناخت آثار هر فیلمسازی، یکی از بهترین راهها، شناخت ساختار دیداری آثار او و بررسی شگردهایی است که او برای آرایش عناصر دیداری مورد استفاده قرار میدهد. هدف از این پژوهش، دستیابی به چنین شناخت و تحلیلی در فیلمهای اصغر فرهادی است. البته منظور از این تحلیل، فهم انتزاعی تصویر در آثار او نیست، بلکه همواره بر رابطة تصویر با قصه و معنای آن تاکید میشود. بنابراین در این مقاله با یک روش توصیفی-تحلیلی، از یک سو رابطهای شرح داده میشود که میان تصویر و قصه گویی وجود دارد و از سوی دیگر دلایل تاثیر گذاری شگردهای بصری فرهادی در فیلمهایش تحلیل میشود. در نتیجة این پژوهش، مشخص میشود که فرهادی با بهرهگیری از گونهای رئالیسم تصویری، به ساختمان دراماتیک و قصهگوی فیلمش استحکام میبخشد و مخاطب را هرچه بیشتر به کاراکترهایش نزدیک میکند. به همین علت، شگردهای بصری چون عمق میدان زیاد، دوربین روی دست، چندگانگی نقطه دید، پالت رنگی محدود، درهم شدن فضاهای مثبت و منفی و نورپردازی روشن-مایه در فیلمهای او به ابزارهای اصلی برای نمایش عناصر بصری و بیان سینمایی تبدیل میشود.
فرآیند تولید فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی، بعضاً آنچنان که مدیران تولید پیشبینی و یا برنامهریزی کردهاند، پیش نمیرود. زیرا مخاطرات زیادی با منشاء عوامل درونی و بیرونی هستند که میتوانند علیرغم پیشبینیها و برنامهریزیها، موجب بروز اشکالات جزیی یا اساسی در روند تولید فیلم شوند. امروزه میتوان برای کاهش احتمال وقوع مخاطرات، کاهش تاثیر مخاطرات در روند تولید و کاهش خسارات ناشی از وقوع آنها، از دانش مدیریت مخاطرات بهره گرفت و با کسب آمادگی لازم برای تشخیص و کنترل سریع مخاطرات اقدام کرد. مقاله حاضر، به لحاظ هدف، نتیجه یک تحقیق کاربردی است که مبتنی بر استفاده از تحقیقات پیشین و آرای کارشناسان صنعت سینما در ایران است. در این جستار سعی شده، متناسب با شرایط بومی تولید پروژههای سینمایی، روشی سیستماتیک برای شناسایی، تحلیل، اولویتبندی و راهکارهای کنترل و مقابله با مخاطرات تولید ارائه شود. در این تحقیق، مخاطرات تولید در دو گروه مرتبط با مکان فیلمبرداری، عوامل انسانی و تجهیزات مورد توجه قرار گرفتهاند. سپس از روش تحلیل حالات شکست و آثار آن در اولویتبندی مخاطرات و روش تصمیمگیری چند معیاره، برای معرفی گزینههای مناسب محدودکننده مخاطرات استفاده شده است. نتایج 9 مخاطره بحرانی و 6 راهکار مقابله با آنها را به ترتیب اولویت معرفی کرده است.
نظام پوشاک که به عنوان یکی از عناصر نشانهای توسط یکی از مهمترین نظریهپردازان دانش نشانهشناسی رولان بارت (1980-1915) مطرح شد، رویکردی به اهمیت اجزای لباس در نشان دادن حالات و روحیات انسانهاست. این نظام به عنوان زبان تصویری در بیان شخصیت پردازی به ویژه در آثار سینمایی دارای کارکردی ویژه است. در این پژوهش، دو فیلم سینمایی با عناوین: آناکارنیناو بانوی زیبای من، با هدف بیان نقش نظام پوشاک به عنوان عنصر نشانهای از منظر رولان بارت، مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. این تحقیق با توجه به نقش و اهمیت رنگ در شخصیتپردازی لباس آثار سینمایی؛ سعی داشته به تاثیرگذاری رنگ لباس بازیگران در بیان احساسات و تضاد شخصیتی آنان بپردازد. هدف پژوهش، صرفاً بررسی 2عنصر سیاه و سفید است که بیانگر تضاد شخصیتی کامل هستند و نوع ژانر و یا اهداف دیگری در انتخاب فیلمها دخیل نبوده است. نتایج به دست آمده نشانگر آنست که سیاهی و سفیدی، نقش قابل توجهی در بیان احساس و رفتار بازیگران داشته و همسو با متن داستان و بازی بازیگران قرار گرفته است. این پژوهش از نظر ماهیت کاربردی و از نظر روش توصیفی- تحلیلی است. گردآوری دادهها با استفاده از اسناد و منابع کتابخانهای انجام شده است.
تاکنون مطالعات زیادی در حوزه جنسیت و تفاوتهای ادراکی تماشاگران سینما انجام شده است؛ اما بررسیهای عینیتری برای اثبات تفاوتهای ادراکی جنسیت لازم است که مطالعات سینما عصبشناختی، این امکان را برای تحلیلگران سینما مهیا میکند. هدف مقاله حاضر، مطالعه تاثیرات جنسیت بر الگوهای نگاه به هنگام تماشای بخشی از فیلم «جدایی نادر از سیمین» به کمک ابزار ردیابی چشم است. در این پژوهش نیمهتجربی که به روش آزمایشگاهی انجام شده است، شرکتکنندگان، 6 نفر مرد و 6 نفر زن 20 تا 30 سال، در حالی که عینک ردیابی چشم بر چشم داشتند، در معرض 3 دقیقه از سکانس ابتدایی فیلم قرار گرفتند که در آن شخصیت اصلی زن و مرد فیلم، رو به دوربین در حال دیالوگ هستند. نقاط تمرکز نگاه و توجه افراد با استفاده از دستگاه ردیابی چشم ثبت شد. نتایج نشان داد علیرغم آنکه هر دو گروه مردان و زنان به فرد دیالوگکننده بیشتر خیره میشدند؛ اما زمانی که یکی از شخصیتها در حال دیالوگ بود، تماشاگر همجنس او توجه بیشتری به وی نشان میداد و تماشاگر جنس مخالف درصدی از نگاه خود را نیز معطوف به شخصیت صامت همجنس خودش میکرد. این یافتهها جنبههایی از تاثیرات تفاوتهای جنسیتی در الگوهای نگاه انسان را آشکار میکند.